یـــاس بوی مهربانی می دهد

الهی ممنونم که یک معلمم!

یـــاس بوی مهربانی می دهد

الهی ممنونم که یک معلمم!

یـــاس بوی مهربانی می دهد

دست من و دامان تو...یا زهرا (سلام الله علیها)

۲۴ مطلب با موضوع «دلداده های فاطمی» ثبت شده است

 خانم دکتر فیاض بخش به عنوان یک پزشک متخصص زنان ،در یک جلسه سخنرانی، می گفتند: (( ... برای یک زن، سقط یک کودک شش ماهه کافی است که از پای در بیاید، رنج و دردی که یک زن از این حادثه درد ناک می کشد فراتر از حد تصور است...))

حالا شما اضافه کنید به این درد هولناک...

شکستگی پهلو

زخم میخ درسینه...

سیلی و تازیانه و...

باید جان داد....باید!

 

  • فاطمه قدیمی

شب ها توی روضه تو بی بی جان...

بغض گلویم را میگیرد...

نمیتوانم بلند گریه کنم...

و عجیب احساس خفگی پیدا میکنم...

 

بمیرم برای یتیمان خانه علی...برای روزهایی که بغض در گلو گریه کردند!

  • فاطمه قدیمی

باور کن کربلا از این جا آغاز میشود!

از پشت درب خانه علی!

 از همان جا که زهرا پهلویش شکست و محسنش سقط شده!

کربلا از همین جای تاریخ رقم میخورد!

  • فاطمه قدیمی


بشکند دست آنکه تازیانه زد بر دستان علی...

وبر بازوی فاطمه....

 

....و بر جان فرزندان این خانه !


  • فاطمه قدیمی

قیامت شده پشت درب خانۀ علی!

          یک نفر آتش بر درب خانه می زند!

                 یک نفر آتش بر جان علی می ریزد!

  • فاطمه قدیمی

ما که دلمان را گره زده ایم به چادر خاکی ات....

 

 

 

خدا لعنت کند آنان را که حرمت حجاب را میشکنند!

ایضا ان شاالله گِل بگیرند درب این سینمای ملی را!

با تشکر از جناب استاد بهرامپور!

  • فاطمه قدیمی

دانه دانه اشک هایم را برای مظلومیتت تسبیح میکنم...

و ذکر شب و روزم میشود:

الله اکبر به  وجود ملکوتیت!

الحمدلله به ولایت علی....

سبحان الله به کوثر اعطینا شده!

  • فاطمه قدیمی

چه خبر است خانه علی؟

فردای روزی که بچه ها بی مادر شده اند...

و علی...

بی همسر...

بی زهرا...

سلام چاه دلتنگی های یک مرد غریب!

 

  • فاطمه قدیمی

شعله در شعله دل کوچه پر از غم می شد 

کوچه در آتش و خون داشت جهنّم می شد

 

“باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را…”

روضه مکشوف تر از آن چه شنیدم می شد

 

بین دیوار و در انگار زنی جان می داد

جان به لب از غم او عالم و آدم می شد

 

لااقل کاش دل ابر برایش می سوخت

بلکه از آتش پیراهن او کم می شد

 

زن در این برزخ پر زخم چه رنجی دیده است؟

بیست سالش نشده داشت قدش خم می شد

 

تا زمین خورد صدا کرد: “علی چیزی نیست”

شیشه ای بود که صد قسمت مبهم می شد

 

آن طرف مَرد، سکوتش چِقَدر فریاد است

روضه جان سوز تر از غربت او هم می شد؟

 

میخ ! کوتاه بیا ، همسرم از پا افتاد

میخ هر لحظه در این عزم، مصمّم می شد

 

غنچه دارد گل من تیغ نزن بی انصاف

حیف، بابا شدنم داشت مسلّم می شد

 

ناگهان چشم قلم تار شد و بعد از آن

کربلا بود که در ذهن مجسّم می شد

 

کوچه در هیأت گودال در آمد آن گاه…

بارش نیزه و شمشیر دمادم می شد

 

اشک خواهر وسط هلهله طوفانی بود

اشک و لبخند در این فاجعه توأم می شد

 

سیبِ سرخی به سر شاخه ی نیزه گل کرد

داشت اوضاع جهان یکسره در هم می شد

 

که قلم از نفس افتاد، نگاهش خون شد

دفتر شعر پر از واژه ی شبنم می شد

 

کاش همراه غزل محفل اشکی هم بود

روضه خوان، مقتل خونین مقرّم می شد

 

 شاعر: "علی اکبر لطیفیان"

 

  • فاطمه قدیمی

 

حرمت مادر که شکسته شود...

کربلا برپا می شود....

کربلا...

  • فاطمه قدیمی