برای همسرم....
زمانه ی خیلی بدی شده. خیلی خیلی بد. عصر تکنولوزی به سرعت نور در حال سلطه ی کامل بر زندگی آمادم هاست و ما بی آنکه بفهمیم ـ خوب یا بد ـ خوب اسیری می کنیم!
البته و صد البته که اسیری ما در این فضا گاهی واقعا رنگ و بوی نبرد و جنگ به خود می گیرد و وظیفه ی مسلمانی ات ـ دقت کنید نوشتم مسلمانی نه ایرانی ! ـ حکم می کند که زره جنگ بر تن کنی و لبیک گویان بنشینی پای مانیتور!
در خانه ی ما هم همین طور است. خانم خانه که بنده باشم یک جور پای مانیتور در حال جنگ و البته کمک رسانی پشت جبهه هستم و همسرم هم جور دیگری خارج از فضای خانه! اصلا همین احساس تکلیف ما باعث شده که خیلی از کارها ی منزل و ایضا چیزهای خصوصی را با ایمیل به اطلاع هم برسانیم ! و کلا نارضایتی ای وجود ندارد! البته تا همین الان وجود نداشت...
همین الان که جمعه/بیست و هفتم اردیبهشت است و همسر گرامی تشریف برده اند هیئت الرضا برای تهیه گزارش ، بنده از سر اتفاق گذرم افتاد به کَنزاس؛غربتِ روزهای غربت ِ دیوونه ی غربتی! .... و وای و واویلا که دیدم این عشق دنیا و آخرت ما درب وبلاگش را به دووووووووووووووووووووووون مشورت با عشق دنیایی و اخروی اش تخته کرده!
خُب من هم دیدم که حالا که قرار نیست بعد از تشریف آوردن ایشون به منزل اخم و تَخم راه بندازم ـ قابل توجه مجردها/ بعد از ازدواج با همسر و هنگامی که او با کوله باری از خستگی به منزل می آید، حتی در اوج ناراحتی از سلاح لبخند و محبت استفاده کنید ـ گفتم حرف دل شکسته ام را در وبلاگم بنویسم. حالا نمی دانم همسر عزیز کی و کجا این جا را خواهد خواند اما دلم می خواهد برایش بنویسم که : «............................................................................................................»
ببخشید خییییییییییییییییییییییلی خییییییییییییییییییییلی خصوصی بود!
- ۹۲/۰۲/۲۷