به بهانه اشک ها و لبخندهای این روزهایمان!
فارغ از بغض های فروخوردۀ این روزها، وقتی درسکوت انتهایی شب های شلوغ این شهر شلوغ و آلوده! به دلتنگی هایت فکر می کنی،غربت بیشتر به سراغت می آید. حالا تو هِی ادای آدم های مجنون را دربیاور! پارچه سیاهِ عزای ارباب را بزن به پردۀ خانه ات! مبایلت را بگذار توی گوشت و روضه گوش کن،دنبال دانلود مداحی باش توی اینترنت...خودت را به آب و آتش بزن تا بهانه پیدا کنی برای گریستن!...(هرچند این روزها با اصالت ترین ها، بی بهانه می گریند!) مشکی پوش باش تا اربعین آقا!(رسمی که توی خانه ما از مرد به زن رسیده و حالا از مادر به فرزند!)چه فایده! وقتی سبک زندگی ایرانی!! گاهی تو را از اصلت دور می کند...
شاید برای خیلی های مان سخت باشد دو ماه نخندیدن!...نه! شاید فقط چهل روز....نه!نه!نه! فقط دو هفته!....فقط ده روز......... آخ! که برای خیلی های مان سنگین است تمامِ ماه محرم و تمام ماهِ صفر را عزاداری کنیم و روضه گوش بدهیم و...سیاه بپوشیم! ولی باورکنید توی همین شهر خودمان، همین گوشه و کنارها، بعضی مجنون ها هستند که برای لیلای شان تمام سال عزادارند!....تمام محرم و صفر سیاه می پوشند....تمام خنده های شان تلخ است این روزها...و قاطی با اشک!...باور کن! هستند مجنون هایی که وقتی تلویزیون جمهوری اسلامی ایران! "کوچه اقاقیا" و "مسافران" پخش می کند،زار می زنند از تنهایی و غربت یک کاروان! و وقتی "خاله شادونه" و "عموپورنگ"آواز سر می دهند برای شاد کردن دل بچه های این سرزمین، آن ها برای یک دختر سه سالۀغریب، بر سر و سینه می زنند!....آه! که چقدر بد است میان هم کیشان خودت هم تنها باشی و متهم به تند روی و متهم به دیوانگی و متهم به...
مصیبت سنگین و عظیم است...
داغِ بزرگی است...
باید جان داد...
باید مُرد....
اگر لحظه ای برویم همسفر یک کاروان اسیر باشیم که پای پیاده، قلب زخم خورده و جسم بی طاقت دارند این روزها می رسند به شهری که...اراذل...و...اوباش....!منتظرشان هستند.
* نمی دانم چقدر سخت است این روزها نخندیدن و تلخ خندیدن! و چقدر سخت است "طنز" های سیمای جمهوری اسلامی ایران را ندیدن و به موسیقی های شادش گوش نکردن...ولی سخت است این روزها به راحتی نفس کشیدن و به راحتی زیستن و...
+ جناب ضرغامی! چشم! ما تلویزیون را خاموش می کنیم!
- ۹۱/۰۹/۱۵