یـــاس بوی مهربانی می دهد

الهی ممنونم که یک معلمم!

یـــاس بوی مهربانی می دهد

الهی ممنونم که یک معلمم!

یـــاس بوی مهربانی می دهد

دست من و دامان تو...یا زهرا (سلام الله علیها)

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۰ ثبت شده است

پدر و مادر هایمان انقلاب کردند تا کشورشان پرچمدار دین محمد س باشد .انقلاب کردند تا پرچم عزای حسینی در کوچه ها و خیابانها با افتخار به اهتزار درآید. مادرانمان ، دغدغه شان حجاب بود و خواستند تا زن ایرانی مسلمان ، فرزندانش را فاطمی تربیت کند!

حالا بیش از سی سال از آن انقلاب الهی که یقینا دست مهدی فاطمه عج نیز پشت آن بوده میگذرد و حالا....حالا ما فرزندان آن نسل خودمان مادر و پدر شده ایم و خوشبختانه داریم در یک کشور اسلامی شیعی زندگی میکنیم! اما....

زمانه بدی شده!... ما که چادر بر سر داریم انگار اضافه های این کشور شده ایم!  فرزند دختر من ، هر کجا که پا میگذارد باید توضیح بدهد که چرا قبل از سن نه سالگی چادر و روسری بر سر دارد و همگان با این تصور که ما به اجبار چادر بر سرش کرده ایم ما را توبیخ میکنند! اما هرگز نخواهند فهمید که انتخاب دختر کوچک من ، از روی عشق و حیا بوده نه اجبار... وچه جوانانی که انتخاب هایی غیر از این دارند و به کجا می روند؟؟

زمانه بدی شده!... مغازه ها و پاساژها دیگر اسلامی نیست! مغازه های زنانه فروش ، فروشندگانی مرد دارند و مردانه فروش ها فروشندگان زن! داخل هر مغازه  که پا میگذاری گوشت از آهنگ های آنچنانی کر میشود و تذکر که میدهی با اکراه و بد و بیراه های زیر لبی راهی ات میکنند!

زمانه بدی شده!....داخل تاکسی هم که نشستی باید موزیک گوش بدهی! چه بخواهی و چه نخواهی! اگر نخواستی باید پیاده شوی! مدتی پیش بود که همراه دخترم سوار یک تاکسی ون شدیم. راننده اهنگی با اشعار بسیار زننده و نازیبا گذاشته بود و جالب اینکه از میان پنج شش مسافری که داخل تاکسی بودند هیچ کس اعتراضی نمی کرد! و ما که اعتراض کردیم انگار یک کار عجیب و غریب انجام داده بودیم.

زمانه بدی شده!...دغدغه پیدا کردن یک مهد خوب و سالم و اسلامی برای دختر کوچکمان، فکرمان را مشغول کرده است. مهدهای دارای مجوز از سازمان بهزیستی این کشور اسلامی ! دارای کلاس های رقص باله هستند! و در جشن ها و برنامه های تفریحی شان ، بسیاری از موازین شرعی را رعایت نمیکنند.

زمانه بدی شده !... سر در تمام رستوران های شهر نوشته : از پذیرش بانوان بی حجاب معذوریم یا حجاب اسلامی رعایت شود...اما ما که حجاب اسلامی داریم ، انگار مریخی های این شهریم که اشتباهی و نادانسته به رستوران آمده ایم!

زمانه بدی شده!...چقدر باید کنترل داشته باشم بر برنامه هایی که فرزندم از صدا و سیمای این کشور اسلامی میبیند ! تا نبیند در کارتون آشپزی چطور یاد میدهند به بچه ها که چگونه با گوشت خوک غذا درست کنند! یا چطور دو اسب نر عاشق دو ماده اسب میشوند! ....بگذریم از برنامه های پخش زنده که برای خنداندن فرزندانمان، مجریان ماهر چطور الفاظ نادرست هم به کار می برند! و من باید کنار فرزندم بنشینم و به او بگویم  که آنها حواسشان نبوده که این کلمه را به کار برده اند!

نگاهم به جامعه سیاه نیست! هرچند مدرک تحصیلی ام جامعه شناسی بوده و در دانشگاه از ابتدا تا انتها نظریات جامعه شناسان غربی را به خورد ما دادند و ما چقدر دچار دوگانگی می شدیم وقتی نمی توانستیم آن نظریات را بر فضای کشور خودمان منطبق کنیم ، اما شاید گاهی ذکر برخی مشکلات ما را به فکر فرو برد  و مسئولان نظامی اسلامی را متوجه سازد که مراقب فضای فرهنگی این کشور اسلامی باشند که نکند خدای ناکرده ، ناخواسته کمک کنیم به جنگ نرم دشمن!

 اگر سر درد دل را باز میکنیم و برخی نازیبایی های جامعه را بیان میکنیم فقط به خاطر این است که نکند این مسائل کوچک ظهور مولایمان را به تاخیر انداخته!

برای آمدنش دعا میکنیم!...ندبه میخوانیم...برای دیدنش نذر میکنیم ، اما انگار فقط به دل مسلمانی میکنیم و گناه کردن و نادیده گرفتن خطاهای دیگران و امر به معروف و نهی از منکر برایمان عادی شده!

 خدا را شکر که در سرزمینی زندگی میکنیم که مردمانش دل به اهل بیت دارند و پرچم های عزاداری فاطمیه و محرم ، زیباترین سیاهی های این کشورند اما نکند غافل شویم از خطاهایی که از ما به عنوان شیعیان علی (ع) سر می زند، و خدا نکند که   دل آقایمان از ما خون باشد!  و خدا نکند مولایمان از ما ناامید شود...

×××

 خوشحالم که زینب دخترگلم بدون رودربایستی به هر کسی که به حجابش میخنده و میگه تو هنوز بچه ای! خیلی محکم میگه!:

من دختل(=دختر) خانومم! کار بدیه نامحلما! موهامو ببینن! ( نامحلم:نامحرم!) وما دردسری داریم با این دختر به خاطر پوششش!.....جالبه بدونید زینب وقتی نقاشی میکشه ، حتما تمام دخترها و مادرها باید چادر و روسری سرشون باشه! خیلی هم دختر فمینیستی دارم! وقتی سر کلاس نقاشی مربی بهش میگه برای گربه ات سیبیل بکش ، میگه :

 نه ! من میخام گلبم (=گربم) خانوم باشه! بلاش(=براش) دوشواره(=گوشواره) میتشم!(=میکشم)

 

  • فاطمه قدیمی

سلام برشهیده راه ولایت!

سخت است اگر بخواهی از غربت یک مرد بنویسی!

عجیب است!

فاطمیه است !

و ما چقدر از تنهایی علی می نویسیم!

تنهایی یک مرد...

و 25 سال بعد از گوشه نشینی....

خاطراتی که روز و شب برای یک مرد یاد آور می شود....

یک مدینه بود و یک علی...و یک فاطمه!

خدا به داد دل علی برسد.....

  • فاطمه قدیمی

برای ما که فرقی نمی کند خوب باشیم یا بد...هر وقت که بخواهیم ، او لطفش را نثار ما میکند!

اما... برای تو فرق میکند خدا؟

آسمان سهم کسی چون من بی بال نبود.....کار دل بود که اینگونه زمین گیر شدم!

 خواستم برای تو بهترین باشم خدا.... دلم ، گاهی راه را کج می رود...تو راهنمای دلم شو....تو باز هم مهلت بده برای خوب شدنم!

***

 زینب ( دختر نازنیم!) این روزها وارد سوالات تخصصی دوران کودکی اش شده!...وقتی روز تولد حضرت زینب (س)، از آن بانوی بزرگوار برایش گفتم(البته به زبان کودکی) ، مرا چنان آماج حملات پی در پی اش قرار داد که ...که کم آورد! حالا شما به من بگید من چه طور به این دختر 3 ساله بفهمونم که مادر زینب (س) مزاری ندارد که ما به زیارتش برویم!

  • فاطمه قدیمی

اینجا ، روی این زمین ،دست و پای آدم بسته است!

آدم از زمانی که تن به گناه داد، دست و پایش بسته شد!

چه خیالی که ما آدم ها فکر میکنیم تمام این زمین مال ماست!

تمام این تمام زمین! ... چقدر کم و چقدر کوچک است وقتی بی حضور مهدی فاطمه (س)باشد!

***

اشک را خدا هدیه داد به آدم!

روزی که بی تابی او را در توبه دید!

اشک را خدا هدیه داد تا چشمان تر گناهکار! ..... بیشتر دل بسوزاند!

اشک را خدا هدیه داد و.....و حسین (ع)زیبا کرد!

اشک بر حسین(ع) ، دل تمام آسمان و زمین را می سوزاند... ودل زهرا (س)را و آن اشک چقدر گرانبها می شود....مروارید می شود...

***

 بیا با هم مروارید جمع کنیم!

وحسین(ع) را و زهرا(س) را قسم بدهیم ....

خدایا: به اشک هایی که بر مظلومیت این دو آسمانی ریخته میشود:

....تو را به غربت زهرای مرضیه....

به غربت ما رحم کن...

و ناجی ما را بفرست!

اللهم عجل لولیک الفرج

***

بوی کربلا میاید....شاید دل مرا هم بپذیرند! شاید من هم ...چقدر این روزها بی تابم!...شما دعا کنید برای کربلایی شدنم!

  • فاطمه قدیمی

بسم الله...

عاشقان در دنیای ما از درخت عشق دو گونه طلب دارند:

جمعی اهل شکوفه هایند

 و

جمعی اهل میوه ها !

هر دو از بارانی که از آسمان باریده و درخت عشق را بارور کرده است،

روییده اند.

شکوفه ها نمایندگان فطرتند،

نماینده تام آسمان.

آنها که بارانی اند ،

عاشق شکوفه ها هستند،

و کدام ره گذری دست هایش به شکوفه های اوج می رسد؟

عشق آسمانی دست طلبی می طلبد به بلندی نور،

که خود داستان دیگری دارد.

اما عشاق دیگری، اهل میوه اند.

ره گذرند.

اهل عبورند.

دیدگانشان که به زیبایی و فربهی سیب سرخ می افتد،

به انتظار مینشینند تا نزول کند و شکارش کنند.

پس عاشق منتظر است،

و چه به جا گفته اند :

(( الانتظار اشد من الاحتظار ))

عاشق در مرز میان مرگ و حیات است،

و

این است که عشاق ،

چه اهل سیب سرخ باشندو(( عشق زمینی ))،

و

چه اهل شکوفه ها باشند و (( عشق آسمانی )) ،

مرگ آگاهند !

زیرا که در مرز جدایی موت و حیات می زیند.

این زیباترین حضور عشق است در مملکت باطن عشاق ،

واتفاقا مرز میان عشق زمینی و عشق آسمانی !

اگر دیگران بپرسند :

پس چرا عشق های زمینی به آسمان نمیرود ؟!

می گویم:

عشق زمینی را نمیفهمید !

و اگر نه عاشق مرگ آگاه است و تا عاشق بماند،

مرگ آگاه خواهد بود.

البته این اتصال همیشگی باز نسیمی می طلبد تا عروج را آغاز کند ،

و این است که گفته اند:

(( من عشق و کتم و عف و مات مات شهیدا. ))

یعنی این مرگ عاشق،

به نسیمی خفیف از نفحات عالم،

اتصال عشق زمینی او به آسمان است.

عاشقی که نمیرد،

بی شک عاشق نخواهد ماند،

چه واصل باشد و چه نباشد...

***

هفت سال از زمانی که با آبینه خداحافظی کردم می گذرد.

وبلاگ نویسی برای من که هم زمان روزنامه نگاری هم میکردم فرصت خوبی بود برای نوشتن . انگار مجبور باشی بنویسی و هنگامی که مجبور به نوشتن باشی ذهنت هم مجبور به فکر کردن می شود و تراوشات ذهنی پشت سر هم می آیند و نگارش آنها تو را بیشتر هل می دهد به جلو... برای نوشتن!

در این هفت سال به برکت جناب دیوونه غربتی! کار نگارش کمتر شد و بعد هم زینب کوچولوی شیطون تمرکز برای نگارش نمی گذاشت!

حالا مدتی است که باز هم به برکت دیوونه غربتی!(البته بگم که ایشون یک کم دیوونه هستن!ولی غربتی نیستن!! و این اسم یادگار سالهای دور از وطنه، سالهایی که غربت ایشون رو دیوونه کرده بوده! و دیوونگی باعث میشه خدا عنایتی بهشون بکنه و بنده رو سر راهشون قرار بده!) وسوسه شدم برای نگارش! تا نگارش مطالب جزئی بیشتر ذهن رو یاری بده برای نگارش مقالات پربارتر!

هرچند فراموشی سبب شد که رمز عبور وبلاگ قبلی (آبینه) را به یاد نیاورم و مجبور به ساخت وبلاگ جدیدی باشم.

حضورتان در این آغاز را می ستایم و امید دارم با نظرات گران قدرتان یاری گر قلم کوچکم باشید.انشاالله!

  • فاطمه قدیمی