یـــاس بوی مهربانی می دهد

الهی ممنونم که یک معلمم!

یـــاس بوی مهربانی می دهد

الهی ممنونم که یک معلمم!

یـــاس بوی مهربانی می دهد

دست من و دامان تو...یا زهرا (سلام الله علیها)

خدا می داند که بی تابی هایم ،بی تاب تر شده اند!

و عجیب می ترسم این بی تابی ها کار دست دلم بدهند!

آقاجان!

گیر افتاده ام میان یک عالمه عاشق و دلدادۀ تو که از شیرینی شهد زیارت

کربلایت میگویند!

و دل بی نصیب من خودش را به در و دیوار می زند...

شاید...تو...کربلایت...را...امضا...کنی...برایش...!!

***

دلم را که میخواهند بسوزانند، برایم می نویسند:

من و یار و دلدادگی، هیهات!

من و ایام عاشقی، هیهات!

دل من در فراق می سوزد!

من و وصل و یگانگی، هیهات!

.....و باز یک نفر دیگر پاسخ می دهد:

من و یار و دلدادگی، باید!

من و ایام عاشقی، باید!

دل من در فراق می سوزد!

من و وصل و یگانگی، باید!

***

اینجا را ببینند حتما آنانکه مثل من دلشان دیگر آرام و قرار ندارد!

 

  • فاطمه قدیمی

من دل خرابم را حسینه ی ماتم تو کرده ام!

تو حسینیه ام را آباد کن!

***

1)خطبه حضرت زینب س در مجلس یزید

2)خطبه امام سجاد ع در مجلس یزید

3)گفتگوی امام سجاد ع با یزید

  • فاطمه قدیمی
کـــــور شو حرامیِ پست فطرت!
 
گوشه خرابه، سه ساله دختری می خواهد بوسه زند بر لبان خونین پدرش!
 
 
***
سیاسی نوشت:دلم نیامد برای حماسۀ 9دی، وبلاگم خالی از یاد آن روز باشد!
 
 
شرمــــــــــــنده ایم آقــــــا!
 
باید عاشورایی مظلوم می شد ! تا ما 9 دی ای تجدید میثاق میکردیم!
 
شرمــــــــــــنده ایم آقــــــا!
 
باید پرچم سیاه عزای حسین سوزانده می شد تا لبیک دوباره می گفتیم به شما!
 
شرمــــــــــــنده ایم آقــــــا!
 
باید جگرتان خون شود تا ما به خود آییم و تکانی بخوریم!
  • فاطمه قدیمی

...و نگاه مادری رو به آسمان است!

آسمانی که وامدار خون پارۀ تنش شده!

نبار آسمان و شرمنده هم مباش از نباریدنت!

دل به دل مادری بسپار که خنکای صورتش،جگرش را می سوزاند...

  • فاطمه قدیمی

نمیخواهم یلدای امسال، قصه بلندی برایتان بگویم!کمی صبر جایز است! قول میدهم قصه  امشبم  قصه ای کوتاه تر باشد!

***

قصه شهدای کربلا،قصه آدم هایی است که از روز اول تولدشان انتخاب می شوند تا در یک نیم روز جسم و جانشان را فدای حسین(ع) کنند.

شهید کربلا شدن، پایان زندگی آدم هایی بود که خواستند تا ابد جاودانه بمانند... و جاودانه ماندن در رکاب حسین ، زیباترین انتخاب آن روزگار آن هفتاد و دو نفر بود!

هفتادو دونفر با هفتادو دو قصه زندگی!

و قصه زندگی زهیر(یکی از آن هفتادو دونفر) چه پیچ و تاب ها می خورد تا می رسد به کربلا و می رسد به حسین (ع).

قصه زندگی زهیرعثمانی مسلک،قصه زندگی کسی است که سی سال یک نفر را دوست ندارد!سی سال بنی هاشم را عامل قتل عثمان می داند...

سی سال نمی گذارد مهر علی و فرزندانش در قلبش رسوخ کند...

و ناگاه این قصه می رسد به یک دیدار!

و یک دیدار او را می رساند تا به اوج!

قصه زندگی زهیر،به واسطه بی آبی کاروانش، گره می خورد به کاروان حسین ...

و بعد از سی سال دوست نداشتن حسین (ع) و بنی هاشم، یک نگاه او را می رساند به چشمه های جوشان بهشتی!

بیداری زهیر از یک دوست نداشتن شروع می شود

... و با یک دیدار به پایان می رسد

...و با یک شهادت جاودانه می شود!

قصه بیداری زهیر ، قصه بیداری آدم هایی است که سال ها تن می دهند به تحمل زر و زور و تزویر ....و ناگاه الله اکبر می گویند و طلسم سکوتشان می شکند و تن می دهند به مبارزه!

***

قصه بیداری ملت های امروز منطقه، همان قصه ماندگار زهیر (یکی از هفتادو دونفر شهدای کربلا) ست! قصه ملت هایی که پس از سال ها تحمل ظلم، الله اکبر می گویند و بر میخیزند تا با افتخارتر از قبل فریاد بزنند که :

((ما امت محمد _صلوات الله علیه_ هستیم!))

 

  • فاطمه قدیمی


 
((خیانت زنان به همنوعان خود ))
 
نام کتابی است نوشته خانم ((کریستینا هوف سومرز)) که در جهت نقد برون دینی فمینیسم منتشر شده است!این خانم خود یک فمینیسم اصیل و آزادی خواه بوده که در روند اهداف فمینیستی خود متوجه انحراف این نهضت از مسیر اصلی و آلوده شدن آن به انواع دروغ ها و تقلب ها می شود!:
یک جمله از این کتاب:
((...فمینیست ها بسیار مشتاقند که داستان هایی در مورد قساوت مردان طراحی و آنها را در جامعه اشاعه دهند تا بدین وسیله زنان را از بدبختی های خود آگاه و متنبه سازند...))
 
***
یادش بخیر! ما تا همین چند سال پیش باید واحد تاریخ فمینیسم را حتما در دانشگاه پاس میکردیم!! تا خدای ناکرده عقب نیوفتیم از دنیای مدرن!
  • فاطمه قدیمی


خورشید آرام بتاب!

آرام تر از روزهای قبل!

آرام تر از روزی که نیم روزت کربلا شد!

حواست باشد هر روز که می تابی، خاطرات آن روز بر اسرای یک کاروان تکرار می شود!

گوشه یک شهر نفرین شده،بهترین هایی را بدترین روزگار می گذرد!

بهترین هایی که خون دیدند....سر بر نیزه دیدند....و با دیدن آب!...اشک ریختند!

بهترین کاروانی که اگر غم دنیا هم آوار شود روی سرشان، سربلندند که بازماندگان کربلای خونیند!

***

خورشید آرام تر بتاب!

بگذار روزها دیرتر بیایند!

بگذار کاروان دیرتر برسد به گوشه یک خرابه!

  • فاطمه قدیمی

خورشید آرام بتاب!

آرام تر از روزهای قبل!

آرام تر از روزی که نیم روزت کربلا شد!

حواست باشد هر روز که می تابی، خاطرات آن روز بر اسرای یک کاروان تکرار می شود!

گوشه یک شهر نفرین شده،بهترین هایی را بدترین روزگار می گذرد!

بهترین هایی که خون دیدند....سر بر نیزه دیدند....و با دیدن آب!...اشک ریختند!

بهترین کاروانی که اگر غم دنیا هم آوار شود روی سرشان، سربلندند که بازماندگان کربلای خونیند!

***

خورشید آرام تر بتاب!

بگذار روزها دیرتر بیایند!

بگذار کاروان دیرتر برسد به گوشه یک خرابه!

  • فاطمه قدیمی

 

آن روز که رحمه للعالمین دنیا، در اضطراب فرمان رسیده خدا از سوی جبرائیل بود، آیا روزی را

می دیدند که این برگزیده الهی....این علی....که فخر دو دنیاست.....آن چنان غریب می شوند

که حتی درکوچه های مدینه کسی پاسخگوی سلامشان نخواهد بود!

عید غدیر است! بزرگ ترین عید شیعیان!

ولی...

چقدر دلم می خواهد از غربت یک مرد بنویسم!

عجیب است!

ولی دلم چقدر بی تاب تنهایی علی است!

تنهایی یک مرد...

و 25 سال  گوشه نشینی....

وخاطراتی که روز و شب برای یک مرد یاد آور می شود....

یک مدینه ... یک علی...و یک فاطمه!

عید است!

اما دلم شور کربلا را میزند!

شاید اگر حرمت علی را نمیشکستند.....حسین سر سلامت به کوفه می رساند!

عید است!

اما دلم برای بی تابی های زینب خون است!

شاید اگر ولایت علی را منکر نمیکردند، زینب این همه داغ نمی دید!

عید است...عید غدیر....

و خدا را شکر که ما هرچند نبودیم آن روز که دست در دستان علی،تجدید پیمان کنیم، اما امروز

قلبمان بی یاد علی نمی زند و تمام افتخارمان شیعه گی علی است...

  • فاطمه قدیمی

 

یک میدان بود و یک نبرد!

دو لشگر بود و دو سرنوشت! 

***

آنان که سربریدند ...سر به زیر شدند!

و آنان که سرشان بریده شد...سربلند!

 

  • فاطمه قدیمی