یـــاس بوی مهربانی می دهد

الهی ممنونم که یک معلمم!

یـــاس بوی مهربانی می دهد

الهی ممنونم که یک معلمم!

یـــاس بوی مهربانی می دهد

دست من و دامان تو...یا زهرا (سلام الله علیها)

« به بهانه غربت این روزهای دلم...»

 

ح س ی ن

 

 

 

حسیــــــــن جانم؛

من دل خرابم را حسینه ی ماتم تو کرده ام!

تو حسینیه ام را آباد کن!

  • فاطمه قدیمی

 

 

 

حسیــــــــن جانم؛

من دل خرابم را حسینه ی ماتم تو کرده ام!

تو حسینیه ام را آباد کن!



  • فاطمه قدیمی

 «به بهانه یک بیابان»

ح س ی ن

 

بچه ها نمی دانستند آتش با خاک هم خاموش می شود!

بچه ها نمی دانستند اگر لباس شان آتش گرفته، نباید بدوند!

بچه ها نمی دانستند میان آن همه نامحرم نباید دست عمه را رها کنند!

 

 ...بچه ها می دانستند... اما...

آنقدر نامحرمِ حرام زاده ریخته بود آن جا... که... نجات... در... فرار... بود...!

 

  • فاطمه قدیمی

 

بچه ها نمی دانستند آتش با خاک هم خاموش می شود!

بچه ها نمی دانستند اگر لباس شان آتش گرفته، نباید بدوند!

بچه ها نمی دانستند میان آن همه نامحرم نباید دست عمه را رها کنند!

 

 ...بچه ها می دانستند... اما...

آنقدر نامحرمِ حرام زاده ریخته بود آن جا... که... نجات... در... فرار... بود...!

  • فاطمه قدیمی

 

  • به دختر بچه ها اخم که کنی، فوری دلشان می شکند!

حالا هر چه کوچکتر بدتر!

لازم نیست داد بزنی!

با همان یک اخم دنیا روی سرشان خراب می شود!

 

  • رقیه بنت الحسین را هم ارباً اربا کردند!

باور کن!

یک جا وقتی بابا، داداش علیِ بزرگش را از توی میدان جمع کرد...

بعد وقتی خبر عمویش را آوردند...

بعدتر وقتی بابا، داداش علی کوچش را توی خاک ها...پشت خیمه ها پنهان کرد...

سرِ بابای رقیه را که بریدند...رقیه اشهدش را خوانده بود!


  • فاطمه قدیمی

 «به بهانه یک حرف»

ح س ی ن

 

عطش

عبــــاس

عمـــــــــو

عمــــــــــــود

عطــــــــــــــش!!

  • فاطمه قدیمی

 

 علی...!

فرقی نمی کند اصغر باشد یا اکبر ...!

نباید که باشد....!

 

 

 

  • فاطمه قدیمی


باز دلتنگی های مان بهانه دار شدند. بهانه دلتنگی های مان این بار تو خواهی بود...و  زینبت...و علی اکبرت...و عباست....و علی اصغرت...و رقیه....و آب...و عطش...و کربلا...و گودال قتلگاه....ومادرت زهرا(س).

بهانه های مان برای دلتنگی این روزهای مان آن قدر زیاد است که می ترسم سیراب نشویم از گریه بر عطش تو!

آقای خوب من!

ما تشنه نگاه توییم!

سیرابمان کن!


  • فاطمه قدیمی

شاید این رسم از کربلا شروع شده باشد. آن جا که پدری بر بالین پسرش عزاداری می کند. آن جا که مادری کنار گهوارۀ خالی فرزندش، مرثیه سرایی می کند. آن جا که خواهری بر بالین برادری....

شاید این رسم از کربلا شروع شده باشد و حالا بعد از پنجاه و سه سال از آن زمان، «محمد بن علی»، به فرزندش «جعفر» وصیت می کند که پس از شهادتش، به مدت ده سال در مراسم حج و در سرزمین منا برای او عزاداری کنند...

بعد از کربلا، خبلی چیزها رسم شد! اما دفن شبانه و مظلومانه، قبل از کربلا هم بوده! رسم اهالی بنی هاشم انگار غریب بودن و غریب وار زیستن و غریب وار رفتن است و حالا بقیع باید پذیرای پنجمین خورشید آسمان امامت باشد...

بعد از کربلا خیلی چیزها رسم شد! مثلا گرفتن مجلس توهین و تمسخر ! مثلا برپایی مجلس گناه در حضور پاک ترین بندگان خدا . مثلا...

حالا پس از سال ها که از ماجرای مجلس یزید در شام می گذرد، هشام، مقتدرترین خلیفۀ اموی، کارش به جایی رسیده که پنجمین امام بزرگوار شیعیان را به مرکز خلافت احضار می کند و پس از آن که سه روز او را معطل کرده، اجازۀ ورود به امام نمی دهد. روز چهارم به درباریانش دستور می دهد هنگام ورود «محمدبن علی» به او ناسزا بگویند و او را سرزنش کنند.

 و بالاخره همین هشام بن عبدالملک است که ولیدبن یزید را مجبور می کند «محمدبن علی» را مسموم کند؛ با زهر....

اصلا شهادت و مظلومیت فرزندان علی که قبل و بعد کربلا ندارد! قبل از کربلا با شمشیر و زهر شهید می کردند. بعد از کربلا هم زهر بوده که عامل شهادت می شده!

 ...و کربلا را بگذار کنار! آن جا که هم تیر بوده...هم شمشیر...هم نیزه....هم سنگ...هم....عطش! 

  • فاطمه قدیمی

تقویم دلم پر شده از؛

تمام روزهای بی تو....!



  • فاطمه قدیمی